شعري كه سوز دارد مسوزاند آن شعر زندگيست
نوشته شده توسط : زضا
باغی آتش گرفته درچشمت، شاه توتی است پاره ی دهن اتدشمنی نیست بین ما الا، پوشش بی دلیل پیرهن اتپشت در پشت شاعرت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابورتو بگو دفتر همه شعراست، گر سوالی کنند از وطن اتکمرت استوای زن یعنی، سینه آتشفشان تن یعنیمادرت کیست ، در کدام رحم؟ نقش بسته چم و خم بدن اتمی نشینم مگر تو رد بشوی، می دوم می دوم که خسته شویمی کشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدن اتتو قدم می زنی، قدم من را، تو نفس می کشی هوس من راهوس لابلای هر نفسم، قفس سینه و نفس زدن اتتو اگر مرغ عشق من باشی، بازوانم بدون شک قفس اندواقعاً حیف اگر که این آغوش، تنگ باشد برای پر زدن اتشرح یک روح در دو تن حرف است، داستان دو روح و یک تن رامی نویسم اگر شبی تن من، بخورد لحظه ای گره به تن اتمی روی هات را نمی بینم، نیستی هات را نمی خوابمخواب و بیدار عصر هر شنبه می نشینم به شوق آمدنتمحمدرضا حاج رستم بیگلو۱۳۸۴



:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 بهمن 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: